رد شدن به محتوای اصلی

سرمقاله‌ی ۱۱ ژانویه ۱۹۴۵

آلبر کامو، منتخبی از نوشته‌های خود در روزنامه‌ی کُمبا (نام روزنامه به معنی نبرد/مبارزه است) در زمان جنگ جهانی دوم را در کتابی منتشر کرده است.
در این کتاب، این مقاله هشتمین مقاله‌ی بخش سوم (اخلاق و سیاست) است.

می‌توانید متن کامل این کتاب را، به زبان فرانسه، دراینجا بیابید.



روزنامه‌ی کمبا، ۱۱ ژانویه  ۱۹۴۵

آقای موریاک (Mauriac) اخیرا مقاله‌ای با عنوان «تحقیرِ بخشش (charité)» چاپ کرده است که به نظر من نه درست می‌آید و نه بخشنده. من نمی‌خواهم روی لحنی که او برای اولین بار درباره‌ی مسائل مورد اختلاف ما به کار برده‌ است تاکید کنم و من این لحن را به کار نخواهم برد. جوابی نمی‌دادم، اگر مقتضیات، من را مجبور نمی‌کردند که این بحث‌های روزانه‌‌ای را که ماه‌هاست بهترین‌ها و بدترین‌هایمان در آن شرکت می‌کنند - بدون این‌که از آنچه واقعا برایمان اهمیت دارد چیزی روشن شود- ترک کنم. جواب نمی‌دادم اگر این احساس را نداشتم که این بحث، که موضوعش خودِ زندگی ماست، به سمت سردرگمی می‌رود. و از آن‌جا که شخصا هدف قرار گرفته‌ام، می‌خواهم قبل از آن‌که [مشارکتم در این بحث را] تمام کنم، از قول خودم حرف بزنم و برای بار آخر سعی کنم که منظورم را روشن کنم.

هر بار که در بحث پاک‌سازی، از عدالت حرف زده‌ام، آقای موریاک از بخشش حرف زده است. و فضیلت اخلاقیِ بخشش، چنان یگانه است که من جرأت نکرده‌ام، که با خواستنِ عدالت، بر لهِ نفرت بیانیه داده باشم. اگر به آقای موریاک گوش کنیم، به نظر میاید که حتما و واقعا باید در این امور روزانه، بین عشق به مسیح و نفرت انسان‌ها یکی را انتخاب کنیم. ولی، نه! ما چند تایی هستیم که نه فریاد‌های انزجاری را که از یک طرف می‌آید قبول می‌کنیم و نه خواهش‌های احساساتی را که از طرف دیگر می‌آید. و بین این دو به دنبال صدای درستی می‌گردیم که حقیقتی را به ما بدهد که شرم‌آلود نباشد. برای این، نیازی نداریم که به همه چیز آگاهی روشنی داشته باشیم، کافی است که میل به روشنی داشته باشیم، همراه با این شورِ ذهن و قلب که بدون آن‌ها نه آقای موریاک و نه ما هیچ کار خوبی نمی‌توانیم بکنیم.


و این چیزی‌ست که به من اجازه می‌دهد بگویم که بخشش، هیچ مفهومی این‌جا ندارد. به نظرم میاید که آقای موریاک متن‌هایی را که نفی می‌کند خیلی بد می‌خواند. می‌بینم که او نویسنده‌ای است تابع طبع و مزاج، و نه منطق. اما می‌خواهم که در این موضوع‌ها بدون مزاجی شدن حرف بزنیم. چرا که آقای موریاک [نوشته‌ی] من را اشتباه خوانده است اگر فکر می‌کند که من به خود این جسارت را می‌دهم که به دنیایی که روبه‌روی ماست لبخند بزنم. وقتی می‌گویم که این بخشش، که به بیست ملتِ تشنه‌ی عدالت پیشنهاد داده می‌شود، مرحَمِ تمسخرانگیزی است، از مخالف خود خواهس می‌کنم که باور کند که این را بدون لبخند می‌گویم.

تا زمانی که به آنچه که آقای موریاک است احترام بگذارم، اجازه خواهم داشت که آنچه را که فکر می‌کند قبول نکنم. لازم نیست که این تحقیرِ بخشش را که به من نسبت می‌دهد تصور کنیم، برعکس، به نظر من، مواضع روشن اند. آقای موریاک نمی‌خواهد به نفرت اضافه کند و من به رضایت او را در این راه دنبال می‌کنم. ولی من نمی‌خواهم به دروغ اضافه شود و این‌جاست که می‌خواهم او هم با من موافقت کند. در واقع میخواهم که به روشنی بگوید که امروز نیاز به یک عدالت هست.

در حقیقت، فکر نمی‌کنم که او این را بگوبد : این مسولیتی است که نمی‌خواهد بپذیرد. آقای موریاک نوشته است که جمهوری ما بلد خواهد بود که قاطع باشد. او به کلمه‌ای فکر می‌کند که هنوز به زبان نیاورده است و آن «گذشت» است. فقط می‌خواهم به او بگویم که من دو راهِ مرگ برای کشورمان می‌بینم (و انواعی از زندگی هست که بیش از مرگ ارزش ندارند). این دو راه، نفرت و گذشت اند. هر دو به نظر من به یک اندازه فاجعه‌آمیزند. من هیچ علاقه‌ای به نفرت ندارم. تصورِ داشتنِ دشمن، به نظرم خسته‌کننده‌ترین چیز دنیاست، و رفقایم و من باید تلاش زیادی می‌کردیم که داشتن‌ش را تحمل کنیم. ولی بخشش هم به نظرم آرامش‌بخش‌تر نمی‌آید و امروز حکم یک ناسزا را خواهد داشت. در هر حال، اعتقاد من بر این است که [گذشت] از آنِ ما نیست. اگر من از محکومیت‌ها بیزارم، فقط به خودم مربوط است. زمانی، همراه با آقای موریاک، به صورت عمومی، گذشت خواهم کرد که والدین وُلَن (Velin) و همسرِ لنو(Leynaud) (از کشته‌شده‌های زمان جنگ-م) به من گقته باشند که می‌توانم. ولی نه پیش از آن. هرگز نه پیش از آن. چرا که نمی‌خواهم با احساساتی‌گری به آن‌چه که همیشه در این دنیا دوست داشته‌ و محترم داشته‌ام، آن‌چه شرافت انسان‌ها را می‌سازد، یعنی «وفاداری»، خیانت کنم.

شاید شنیدنش سخت باشد، ولی می‌خواهم که آقای موریاک بداند که گفتنش هم آسان نیست. من به صراحت نوشتم که بِرو (Béraud) مستحق مرگ نبود، ولی اعتراف می‌کنم که از زنجیر‌هایی که به نظر آقای موریاک به پای متهمین به خیانت است، تصوری ندارم. به واقع در طول [این] چهار سال زیاده مجبور به تصور کردن شدیم. وقتی که خبرنگار‌هایی که بعضی‌ها امروز از آن‌ها شهید می‌سازند، هر روز هزاران فرانسوی را که شرافت خودشان را حفظ کرده بودند با هر نوع عقوبتی نشانه می‌گرفتند. به عنوان یک انسان، شاید آقای موریاک را بستایم که می‌داند چگونه خائنان را دوست بدارد، اما به عنوان یک شهروند، برایش افسوس خواهم خورد، چرا که این مِهر برایمان جامعه‌ای از خائن‌ها و حقیر‌ها به ارمغان میاورد، جامعه‌ای که دیگر نمی‌خواهیم.

در آخر، آقای موریاک مسیح را به صورت من پرت می‌کند. فقط می‌خواهم این را با جدیتی که لازم است به او بگویم :‌ فکر می‌کنم تصور درستی از بزرگی مسیحیت دارم، اما ما چند نفری در این دنیای به ستوه‌آمده هستیم که این احساس را داریم که اگر مسیح به خاطر بعضی‌ها مُرده‌ است، به خاطر ما نمُرده است. و در عین حال، حاضر نیستیم که از انسان دلسرد شویم. بدون این‌که رویای غیرواقع‌بینانه‌ی نجاتش را داشته باشیم، علاقه‌مندیم که حداقل به او خدمت کنیم. اگر ما قبول می‌کنیم که از خدا و امید به او چشم‌پوشی کنیم، از انسان به این آسانی چشم نمی‌پوشیم. در این مورد، می‌توانم به آقای موریاک بگویم که ما مایوس نمی‌شویم و تا آخرین لحظه از قبولِ بخشش الهی‌ای که انسان‌ها را از عدالتشان محروم کند، سر باز می‌زنیم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ