آلبر کامو، منتخبی از نوشتههای خود در روزنامهی کُمبا (نام روزنامه به معنی نبرد/مبارزه است) در زمان جنگ جهانی دوم را در کتابی منتشر کرده است.
در این کتاب، این مقاله اولین مقالهی بخش چهارم (گوشت) است.
میتوانید متن کامل این کتاب را، به زبان فرانسه، دراینجا بیابید.
روزنامهی کمبا، ۲۷ اکتبر ۱۹۴۷
دیروز برایمان سخت بود که از رنه لِنو (René Leynaud) حرف بزنیم. آنهایی که در جایی از روزنامه خواندند که خبرنگاری به این نام، وابسته به گروه مقاومت، توسط آلمانها تیرباران شده است، شاید فقط توجهی سطحی کردهاند به آنچه که برای ما خبری دردناک و دهشتناک بود. با این وجود، میبایست که در موردش حرف بزنیم. باید که در بارهاش حرف میزدیم برای اینکه خاطرهی مقاومت نگهداری شود، نه در ملتی که احتمالا فراموشکار خواهد بود، بلکه حداقل، درچند قلبی که به صفات [خوب] انسانی توجه دارند.
از اولین ماهها وارد مقاومت شد. تمام آنچه که زندگیاش را اخلاقی میکرد - مسیحیت و احترام به قول - او را واداشته بود که ساکت و آرام، جایش را دراین نبردِ سایهها بگیرد. نام مستعاری که انتخاب کرده بود به پاکترین چیزی که در او بود برمیگشت : برای همهی رفقای «کمبا»، نامش کلِر (روشن) بود.
تنها لذتِ شخصی که [برای خودش] نگه داشته بود، در کنار حُجب، شعر بود. شعرهایی نوشته بود که فقط دو سه نفر از ما دربارهشان میدانستیم. آن شعرها همان مشخصهای را داشتند که خود او داشت : شفافیتی خالص. ولی در مبارزهی روزانه، از نوشتن دست کشیده بود، و تنها به خود اجازه میداد که کتابهای شعر مختلفی بخرد که برای خودش نگه میداشت تا بعد از جنگ بخواند. به جز این، همان اعتقادِ بقیهی ما را داشت که نوع خاصی از گفتار و اصرار بر راستی، دوباره به کشورمان تصویر بیبدیلی را که برایش آرزو داریم خواهد داد. از ماهها پیش، جایش در این روزنامه انتظارش را میکشید و ما، با تمام سماجتی که شرط دوستی است و با مِهر، خبر مرگش را قبول نمیکردیم. امروز، این دیگر ممکن نیست.
آن گفتاری که میبایست به کار رود، او دیگر به کار نخواهد برد. تراژدی پوچ مقاومت در این پیشامد شوم کامل شده است. چرا که مردانی مثل لنو با این اعتقاد وارد مبارزه شده بودند که هیچکس نمیتواند به خود اجازهی حرف زدن بدهد قبل از آنکه از خود مایه گذاشته باشد. بدبختی این است که جنگِ بدون یونیفرم، عدالتِ هولناکِ جنگ [معمولی] را نداشت. تیرهای جبهه به هر کسی اصابت میکنند : بهترین و بدترین. ولی در طول این ۴ سال، این بهترینها بودند که خود را نشان دادند و به خاک افتادند، این بهترینها بودند که حق حرفزدن را به دست آوردند، و قدرتش را از دست دادند.
او که دوستش میداشتیم، به هر حال دیگر حرف نخواهد زد. ولی فرانسه به صداهایی مثل مال او نیاز داشت. این مغرورترین قلب، که مدتها بینِ ایمان و شرفش سکوت کرده بود، میتوانست آنچه را که باید، بگوید. اما الآن دیگر برای همیشه خاموش است. و دیگرانی که لایق نیستند از شرفی حرف میزنند که او از آنِ خود کرده بود، همان گونه که دیگرانی، بدون یقین، از ایمانی که انتخاب کرده بود حرف میزنند.
امروز، میتوانیم مردانِ گروه مقاومت را نقد کنیم، نقاط ضعفشان را یادآور شویم و آنها را محکوم کنیم. ولی شاید به این خاطر است که بهترینهای ما مردهاند. این را میگوییم، چون عمیقا به آن اعتقاد داریم، که اگر امروز اینجاییم، برای این است که به اندازهی کافی [عمل] نکردهایم. لنو به اندازهی کافی [عمل] کرد. و امروز به این خاکی برگشته است، که برای ما آیندهای ندارد و برای او گذرا است، برگشته از شوری که به خاطرش همه چیز را قربانی کرده بود. حداقل امیدواریم که مایهی دلداریش این باشد که حرفهای تلخ و تحقیرآمیزی را که در مورد این ماجرایِ شوم انسانیِِ که ما با آن سر و کار داشتیم گفته میشود نشنود.
که کسی نگران نباشد! ما از او استفاده نخواهیم کرد، او که از هیچکس استفاده نکرده بود. از این مبارزه ناشناس خارج شد، همان طور که ناشناس به آن وارد شده بود. ما برای او آن چیزی را نگاه میداریم که او میخواست: سکوت قلبهایمان، خاطرهای هوشیار، و غم دهشتناک امری جبران ناپذیر. اما اینجا، که همیشه سعی کردهایم تلخی را دور برانیم، بر ما خواهد بخشید اگر لحظهای به آن اجازه دهیم که برگردد و فکر کنیم که مرگ چنین آدمی بهای زیاده گزافی است برای اینکه این حق به دیگران داده شود که در اعمال و در نوشتههایشان آنچه را که در طول این چهار سال به بهای شجاعت و از خودگذشتگی چند فرانسوی خریده شده است فراموش کنند.
* منظور از گروه مقاومت، گروههای مختلفی هستند که در زمان جنگ جهانی دوم، به خصوص در زمان اشغال فرانسه، بر علیه نازیها و حکومت ویشی مبارزه میکردند.
نظرات
ارسال یک نظر