بعدالتحریر - متوجه شدم که این متن به فارسی ترجمه شده بوده است. هنوز آن ترجمه را نخواندم، ولی به حساب مقدم زمانی بودن بر ترجمهی من، لازم دانستم که بگویم که نسخهی pdf فارسی این متن، ترجمه شده توسط «انجمن زنان ایرانی در فرانسه» در سایت «پژواک ایران» موجود است.
* ادای حق ترجمهی عنوان به مترجم ناشناس : ترجمهی عنوان را از صفحهی استفان هسل (Stéphane Hessel) در ویکیپدیای فارسی کش رفتم. انتخاب ترجمهای برای عنوان فرانسه (Indignez-vous) خیلی سخت بود. بسیاری از ترجمههای انگلیسی آن را «به خشم بیایید!» ترجمه کرده بودند. و من به فکر بودم که بگذارم «بهتون بر بخوره!». اما وقتی این عبارت را دیدم، به نظرم آمد که «برآشفتن»، هم خشم و هم برخوردنی را که در معنی indignation مستتر است میرساند.
دو توضیح مختصر در مورد فرانسهی در جنگ و وضعیت حقوق اجتماعی در فرانسه، که در متن به آنها زیاد اشاره میشود :
** وقتی از «مقاومت» یا گروههای مقاومت حرف میزنیم، منظورمان گروههای مختلفی هستند که فرانسه در زمان جنگ جهانی دوم تشکیل شدند و بر علیه نازیها، و حکومت ویشی جنگیدند. این گروهها، در نقاط مختلف و در بخشهای مختلف بودند و همه در آن با نام مستعار کار میکردند. از نوشتن مقاله و شبنامه، تا منفجر کردن ریلهای راهآن، همه فعالیتی میکردند. فرانسویهایی که برای آزاد سازی از فرانسه از اشغال تلاش میکردند (در مقابل آنهایی که با دولت نازی و ویشی همکاری میکردند)، فرانسهی مبارز هم نامیده میشوند. و «فرانسهی آزاد»، که امید همهی این مبارزان بود، نامی بود که ژنرال دوگل برای دولتِ در تبعیدی که تشکیل داد برگزیده بود. شورای ملی مقاومت، گروهی که بود ژنرال دوگل برای هماهنگ کردن بین این گروهها تشکیل داد. در متن، سعی کردهام که هر بار از گروههای مقاومت حرف زده میشود و نه از مقاومت کردن، آن را یا با آوردن لغت گروه و یا با در گیومه گذاشتن مشخص کنم.
** امنیت اجتماعی، نامی است که در برگیرندهی حقوق اجتماعی سوسیالیست مسلکی است که در فرانسه بعد از جنگ مقرر شد : بیمهی درمانی برای همه، حقوق بازنشستگی بعد از ۶۵ سال، بیمهی بیکاری، بیمهی ناتوانی، تحصیلات رایگان و ... که همهی فرانسویها از آن برخوردارند. این دستاوردها، در سالهای اخیر توسط دولت زیر سوال رفتهاند، چرا که میگوید دیگر توان مالی پرداخت آنها را ندارد.
بر آشوبید!
استفان هِسِل (۲۰ اکتبر ۱۹۱۷ - ۲۶ فوریه ۲۰۱۳)
۹۳ سال. کمکم مرحلهی آخر است. انتها دیگر خیلی دور نیست. چقدر خوششانسم که میتوانم از این فرصت استفاده کنم برای یاددآوری آنچه که پایهی تعهد و فعالیت سیاسیام بوده است : سالهای مقاومت و برنامهای که ۶۶ سال پیش توسط شورای ملی مقاومت تهیه شد. جمع کردن تمام اجزای فرانسهی تحت اشغال، جریانها، احزاب و سندیکاها را در این شورابه ژان مولن مدیونایم. جمع کردن همهی این گروهها، برای این بود که همه پیوست خود را به فرانسهی مبارز و تنها رهبری که به رسمیت میشناخت، ژنرال دوگل، اعلام کنند . در لندن، جایی که در مارس ۱۹۴۱ به ژنرال دوگل پیوسته بودم باخبر شدم که این شورا برنامهای را تهیه کرده است و در ۱۵ مارس ۱۹۴۴ آن را تایید کرده است و برای فرانسهی آزاد، اصول و ارزشهایی را پیشنهاد کرده است که دموکراسی مدرن کشور ما بر آن بنا شدند. (۱)
امروز بیش از همیشه به این اصول و ارزشها احتیاج داریم. بر عهدهی همهی ماست که مراقب باشیم که جامعهمان طوری بماند که بتوانیم به آن افتخار کنیم : نه جامعهای که در آن از خارجیهای غیر قانونی و بیمدرکها حرف میزدند و از بازگردانشان، نه جامعهی سوءظن به مهاجرین، نه این جامعهای که در آن [حق] بازنشستگی یا دستاوردهای امنیت اجتماعی را زیر سوال میبرند، نه این جامعهای که در آن رسانهها در دست عدهای ثروتمند است. اگر وارثان واقعی شورای ملی مقاومت بودیم، هیچ کدام از اینها را حاضر نبودیم بپذیریم.
از سال ۱۹۴۵، بعد از یک بحران غمانگیز وحشتناک، نیروهای حاضر در شورای مقاومت ملی خود را به رستاخیزی بلندپروازانه سپردند. به یاد بیاوریم که در این زمان بود که برنامهی امنیت اجتماعی به گونهای که [گروه] مقاومت آرزوی آن را داشت ایجاد شد. آنطور که برنامهشان میگفت : «یک برنامهی کامل امنیت اجتماعی که برای همهی شهروندان امکان امرار معاش را فراهم کند، اگر به هر دلیلی قادر نیستند از طریق کار امرار معاش کنند»، «[حقوق] بازنشستگی که به سالمندان این امکان را بدهد که زندگی خود را به گونهای شایسته به اتمام برسانند»، منابع انرژی، برق و گاز و ذغال سنگ و بانکهای بزرگ ملی شوند. این برنامه همچنین « بازگشت به ملتی با روشهای تولیدی بزرگِ انحصاری شده، که میوهی کارِ جمعی باشند، منابع انرژی و زیرزمینی، شرکتهای بیمه و بانکهای بزرگ [ملی]» میخواست.
«برقرار داشتن یک دموکراسی اقتصادی و اجتماعی واقعی، نیازمند اخراج اربابسالاریهای اقتصادی و مالی از مدیریتِ اقتصاد است»، نفع عمومی باید بر نفع شخصی ارجح باشد، تقسیم عادلانهی ثروتهای تولید شده از طریق دنیای کار بر قدرت پول ارجح باشد. گروه مقاومت پیشنهاد میکند : «سازمان دادن عقلانی اقتصاد، به گونهای که تقدم منافع جمعی بر منافع شخصی را تضمین کند و [جامعه را] از دیکتاتوری حرفهای که در حکومتهای فاشیستی دیده میشد برهاند.» و دولت موقت جمهوری [فرانسه]، خود را به آن موظف میداند.
یک دموکراسی واقعی به مطبوعات مستقل نیاز دارد. [گروه] مقاومت این را میداند، آن را طلب میکند و دفاع میکند از «آزادی مطبوعات، عزت و استقلالش در مقابل دولت، قدرتهای پولی و نفوذ خارجی». این چیزی است که محدودیتهای روی مطبوعات را از سال ۱۹۴۴ به بعد برمیدارد. اما امروز، این [دستاورد] دوباره در خطر است.
[گروه] مقاومت میخواست که «همهی بچههای فرانسوی، امکان واقعی بهرهمند شدن از تحصیلات عالیه را داشته باشند.»، بدون تبعیض. در حالیکه اصلاحاتی که در سال ۲۰۰۸ پیشنهاد شدند، در جهت خلاف این پروژه میروند. معلمهای جوانی، که من عملشان را پشتیبانی میکنم، تا مرحلهی سرباززدن از اِعمال این اصلاحات پیش رفتند و حقوقشان به عنوان مجازات قطع شد. آنها برآشفتند. «نافرمانی» کردند. این اصلاحات به نظرشان بیش از اندازه از آرمانهای مدرسهی [یک حکومت] جمهوری دور میامد، زیاده در خدمت یک جامعهی پول محور بود و به اندازهی کافی در رشد روحیهی نقادانه و خلاقانه موثر نبود.
این پایههایِ دستاوردهایِ اجتماعیِ [جنبشِ] «مقاومت» است که امروز زیر سوال رفته است. (۲)
محرکِ «مقاومت»، برآشفتن است.
به خود جرات میدهند که به ما بگویند دولت دیگر توان تضمین خرج این حقوق شهروندی را ندارد. اما [دولت] چطور امرو زبرای نگهداشتن و ادامه دادن این دستاوردها، کمبود پول دارد در حالیکه تولید ثروت به گونهای چشمگیر از زمان آزادسازی [فرانسه] افزایش داشته است - از زمانی که اروپا خرابهای شده بود؟ تنها به این دلیل که قدرتِ پول، که [گروه] مقاومت به این اندازه با آن جنگید، هیچ وقت به این اندازه زیاد نبوده است، و این گونه گستاخ و خودخواه تا بالاترین لایههای دولت را، در خدمتِ خود نداشته است. بانکهایی که الآن خصوصی شدهاند، اول به سود سهامهایشان فکر میکنند و به حقوق بسیار بالای گردانندگانشان، نه به منفعت عمومی. فاصلهی بین فقیرترینها و ثروتمندترینها هیچ وقت به این زیادی نبوده است و هیچ وقت به این اندازه تشویق به رقابت و به دنبال پول دویدن نشده است.
محرک اصلی «مقاومت»، برآشفتن بود. ما، کهنهسربازهای جریانهای مقاومت و نیروهای مبارزِ فرانسهی آزاد، از نسل جوان میخواهیم که میراث و ایدهآلهای «مقاومت» را زنده کنند و انتقال دهند. ما به آنها میگوییم : جای ما را بگیرید! برآشوبید! نباید مسولان سیاسی و اقتصادی، فکری و همهی جامعه [از تلاش] دست بکشند و نباید خود را در مقابل دیکتاتوری بینالمللیِ کنونیِ بازارهای اقتصادی که صلح و دموکراسی را تهدید میکنند ببازند.
من برای شما، برای تکتک شما، آرزو میکنم که محرک و دلیل برآشفتن خود را پیدا کنید. این خیلی با ارزش است. وقتی چیزی آدم را به خشم میاورد، همانطور که نازیسم من را به خشم آورده بود، آدم مبارز، قوی و دارای تعهد سیاسی میشود. آدم به جریان تاریخ میپیوندد و جریان تاریخ باید به کمک تکتک آدمها ادامه پیدا کند. و این جریان به سمت عدالت بیشتر و آزادی بیشتر میرود، ولی نه این آزادیِ بیحد و مرز روباهی در مرغدانی [که الآن داریم]. این حقوق که علامیهی جهانی [حقوق بشر] در سال ۱۹۴۸ برنامهاش را ریخت، جهانی هستند. اگر کسی را دیدید که از این حقوق بهرهمند نیست، دلتان برایش به رحم بیاید، کمکش کنید که آن حقوق را به دست بیاورد.
دو نگاه به تاریخ
وقتی سعی میکنم بفهمم که چه چیزی باعث فاشیسم شد، که باعث شد فاشیسم و دولت ویشی به ما هجوم بیاورند، فکر میکنم که دارا ها، خودخواهانه، از انقلاب بلشویکی به شدت ترسیدند. گذاشتند که ترسشان هدایتشان کند. اما اگر، امروز یا آن زمان، اقلیت فعالی به پا خیزد، کافی خواهد بود : خمیرمایه را خواهیم داشت برای اینکه خمیر عمل بیاید. مسلم است که تجربهی پیرمردی مثل من که در ۱۹۱۷ به دنیا آمدهام، با تجربهی جوانان امروز متفاوت است. من مرتب از معلمهای دبیرستان میخواهم که بتوانم با شاگردانشان صحبت کنم، و به آنها میگویم : شما همان دلایل مبرهنِ برآشفتن را ندارید [که ما داشتیم]. برای ما، مقاومت به معنی نپذیرفتن اشغال آلمانها و شکست بود. [جهتگیری] نسبتا آسان بود. آسان، مانند آنچه که بعدش آمد، یعنی آزادی مستعمرهها (décolonisation). و بعد جنگ الجزایر. میبایست که الجزایر مستقل میشد، این مبرهن بود. در مورد استالین، ما همه از پیروزی ارتش سرخ بر علیه نازیها در ۱۹۴۳ خوشحال شدیم. ولی وقتی که از محاکمههای بزرگ استالینی در ۱۹۳۵ با خبر شده بودیم، و [حتی] لازم بود که یک گوشمان را به کمونیسم باز نگه داریم تا در مقابل سرمایهداری آمریکایی تعادل ایجاد کند، نیاز مخالفت با این شکلِ غیرقابل تحملِ تمامیتخواهی، یک واقعیت غیرقابل انکار بود. زندگی طولانیِ من، توالی از دلایل برای برآشفتن به من داده است.
این دلایل احساسی نبوند، بلکه باعث برآشفتن من شدند چون من خواهان این بودم که تعهد و فعالیت سیاسی داشته باشم. من که مدرسهی عالی (ENS) رفته بودم، از سارتر که از قدیمیهای مدرسه بود تاثیر گرفته بودم. کتابهای «استفراغ» و «دیوار»، اما نه «هستی و نیستی»، در شکل دادن به تفکر من نقش داشتند. سارتر به ما آموخت که به خود بگوییم : « شما به عنوان یک فرد، مسوولید». این یک پیام آزاد کننده است. [در مورد] مسولیتِ یک انسان که آن را نه به دیگری و نه به خدا میتواند واگذار کند. و برعکس، باید به نام مسولیت شخصیِ انسانیش وارد فعالیت و تعهد سیاسی شود. وقتی در ۱۹۳۹ برای اولین بار به مدرسهی عالی در خیابان اولم پاریس راه یافتم، رهرویِ هگل بودم. در سمینارهای موریس مرلوپونتی (Maurice Merleau-Ponty) شرکت میکردم. کلاسهایش به تجربههای واقعی میپرداخت : به تجربهی تن و رابطهاش با حسها، یکتاییْ بزرگ در مقابل تعددِ حسها. ولی روشنبینی (خوشبینی) ذاتی من که باعث میشود که هر چیزِ قابل آرزویی را ممکن بدانم، من را بیشتر به سمت هگل میبرد. هگلیسم، تاریخ طولانی بشریت را اینگونه تعبیر میکنه که دارای یک جهت است : و این آزادی انسان است که مرحله به مرحله پیشرفت میکند. تاریخ از شُکهای متوالی تشکیل شده است، این یعنی این که باید موانع را به حساب بیاوریم. تاریخ جامعهها جلو میرود و در نهایت، وقتی که انسان به آزادی کامل خود رسید، حکومتی دموکراتیک در شکل ایدهآل خود داریم.
مسلما، نگاه دیگری به تاریخ نیز وجود دارد. در این نگاه، پیشرفتی را که از آزادی، از رقابت، از همیشه به دنبال «بیشتر» بودن، به دست میآید، میتوان مانند طوفانی ویرانگر یافت. این عبارتی است که یکی از دوستان پدرم که همراه او «در جستجوی زمان از دست رفته»ی پروست را به آلمانی ترجمه کرده است در بارهاش به کار میبرد. او پیام بدبینانهای از نقاشی نقاش سوییسی پل کلی (paul klee) برداشت کرده بود. نقاشی آنجلوس نووس (فرشتهی نو) را، (http://en.wikipedia.org/wiki/Angelus_Novus) که در آن تصویری از فرشتهای میبینیم که دستها را باز کرده است اینگونه تفسیر میکرد که انگار میخواهد طوفانی را که او با همان پیشرفت یکی میدانست، محدود کند و پس بزند. برای [والتر] بنیامین که برای فرار از نازیها در سپتامبر ۱۹۴۰ خودکشی کرد، جریان تاریخ، مسیری است که از فاجعه به فاجعهی دیگری میرود.
بیتفاوتی : بدترین رفتار
درست است که امروز، دلایل برای خشمگین شدن ممکن است کمتر از گذشته شفاف به نظر بیایند یا دنیا زیادی پیچیده به نظر بیاید. چه کسی دستور میدهد؟ چه کسی تصمیم میگیرد؟ همیشه ساده نیست که بین جریانهایی که بر ما حکومت میکنند تفاوت قائل شویم. دیگر با یک گروه کوچک از نخبگان سر و کار نداریم که اقداماتشان را به روشنی درک کنیم. دنیای وسیعی است که به راحتی میبینیم که بخشهایش به هم وابستهاند. ما در یک سیستم در هم تنیده زندگی میکنیم که تا به حال سابقه نداشته است. ولی در این دنیا، چیزهای غیرقابل تحملی هست. برای دیدنش، باید خوب نگاه کرد و گشت. من به جوانها میگویم : کمی بگردید، پیدا میکنید!. بدترین طرز رفتار بیتفاوتی است. این که بگوییم : «کاری از دستم برنمیآید، [پس فقط] گلیم خودم را از آب میکشم بیرون.» با این نوع برخورد، یکی از مولفههای اصلی که انسان را میسازد از دست میدهید. یکی از مولفههای ضروریاش را : توانایی برآشفتن و توانایی تعهد و فعالیت سیاسی داشتن که از آن منتج میشود.
میتوانیم همینجا دو مانع بزرگ جدید را شناسایی کنیم :
۱- فاصلهی عظیمی که بین خیلی فقیرها و خیلی غنیها وجود دارد و هر روز بیشتر میشود. این یکی از نوآوریهای قرن بیستم و بیست و یکم است. فقیرترینها در دنیا، امروز به زحمت ۲ دلار روز درآمد دارند. نمیتوانیم بگذاریم که این فاصله باز هم بیشتر شود. این مشاهده به تنهایی باید باعث ایجاد تعهد و فعالیت سیاسی شود.
۲- حقوق بشر و وضعیت آن در دنیا. من این شانس را داشتم که پس از آزادی [فرانسه]، در تهیهی متن اعلامیهی حقوق بشر که توسط سازمان ملل در ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ در پاریس در کاخ شایو (palais de Chaillot) به تصویب رسید، همکاری کنم. من سِمَت رئیسِ کابینهی هانری لوگیه (Henri Laugier) را داشتم که دستیار دبیرکل سازمان ملل بود و دبیر کمیسیون حقوق بشر بودم و همراه با دیگران در تهیهی این متن شرکت کردم. نمیتوانم نقش دو نفر را فراموش کنم : رنه کاسَن (René Cassin)، عضو عالیرتبهی دولت ملی در امور دادگستری و آموزش و پرورش در دولتِ فرانسهی آزاد در لندن در ۱۹۴۱ که در ۱۹۶۸ جایزهی صلح نوبل گرفت، و پیر مندس-فرانس (Pierre Mendès France) که در کمیتهی اقتصادی و اجتماعی بود و متنهایی که ما تهیه میکردیم قبل از اینکه توسط کمیسون سوم مجمع عمومی بررسی شوند، (این کمیسیون مسوول مسائل اجتماعی، انسانی و فرهنگی بود) باید به او میرسیدند. این [کمیسیون] پنجاه و چهار کشوری را که آن زمان عضو سازمان ملل بودند در برداشت و من دبیر آن بودم. عبارت حقوق جهانی (universel) را به جای بینالمللی، که پیشنهاد دوستان انگلیسیزبان بود، مدیون رنه کسن هستیم. چرا که در زمانی که جنگ جهانی دوم تازه تمام شده بود ،موضوع اصلی که در میان بود این بود که خود را از فشار تهدیدهایی که تمامیتخواهی بر بشریت وارد کرده بود رهایی بخشیم. برای این کار باید کشورهای عضو سازمان ملل خود را متعهد به احترام به این حقوق جهانی میکردند و به این دستاورد رسیدیم. وقتی دولتی در خاک خود مرتکب جنایات علیه بشریت میشود، و از استدلالِ «حق حاکمیتِ مطلق» (pleine souveraineté) استفاده میکند، این [متن] راهی است برای اینکه بتوانیم آن را دور بزنیم. این کاری بود که هیتلر کرده بود : فکر میکرد که در کشور خودش، ارباب مطلق است و اجازه دارد یک نسلکشی به راه بیاندازد. این اعلامیهی جهانی بسیار وامدار نفرت جهانی از نازیسم، فاشیسم، تمامیتخواهی، و به خاطر حضور ما، وامدار روحیهی [گروه] مقاومت است. احساس میکردم که باید سریع عمل کرد و باید حواسمان باشد به دورویی کشورهای برنده که در عین اعلام تبعیت از این ارزشها، همگی قصد ترویج وفادارانهی آن را نداشتند ولی ما سعی میکردیم به آنها تحمیلشان کنیم. (۳)
نمیتوانم مقاومت کنم و دو ماده از آن را نقل نکنم. مادهی ۱۵ :«هر فردی حق دارد که تابعیتی داشته باشد». و مادهی ۲۲ : «هر فردی به عنوان عضو جامعه حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به یاری مساعی ملی و همکاری بینالمللی، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ضروری برای حفظ حیثیت و کرامت و رشد آزادنهی شخصیت خود را، با توجه به تشکیلات و منابع هر کشور، به دست آورد» (ترجمهی این دو ماده از محمدجعفر پوینده است، مشخصات کتابی که او در بارهی اعلامیهی حقوق بشر ترجمه کرده است در پایان میآید.-م). و با وجود اینکه این اعلامیه، قدرت حقوقی ندارد و بیانیه است، از سال ۱۹۴۸ به بعد، نقش مهمی بازی کرده است. دیدیم که مردم استعمارزده در مبارزات استقلال خود به آن متوسل شدند، و بذری شد در روح و روان آنها برای که برای آزادیشان مبارزه کنند.
این مایهی خوشحالی من است که در دهههای اخیر، سازمانهای غیر دولتی و جریانهای اجتماعی مثل attac (مجمعی برای مالیات گرفتن از معاملات مالی Association pour la Taxation des Transactions Financières). یا FIDH ( فدراسیون بینالمللی حقوق بشر)،عفو بینالملل و ... تعدد یافتهاند، و فعال و کارا هستند. این واضح است که امروز برای موثر بودن باید از شبکهسازی کرد و از همهی روشهای مدرن ارتباطی بهره برد.
به جوانان میگویم : به اطراف خود نگاه کنید، موضوعهایی خواهید یافت که خشم شما را توجیه کند : رفتاری که با مهاجران میشود، با بیمدرکها (مهاجرانی که مدرک اجازهی اقامت ندارند-م)، با رُمها (گروهی از کولیهای اروپایی -م). موقعیتهای واقعی خواهید یافت که باعث شوند به فعالیتهای شهروندی و مردمی بپیوندید. بگردید و خواهید یافت.
برآشفتن من در مورد فلسطین
امروز، برآشفتن من عمدتا مربوط به فلسطین، نوار غزه و کرانهی باختری رود اردن است. این مناقشه به تنهایی دلیل برای برآشفتن است. باید حتما گزارش سپتامبر ۲۰۰۹ ریچارد گلدستون در مورد غزه را خواند. در آن، این قاضی یهودی اهل آفریقای جنوبی که حتی خود را صهیونیست مینامد، ارتش اسرائیل را متهم میکند که در عملیات «سرب گداخته» (نامی که ارتش اسرائیل به عملیات خود در جنگ غزه ۲۰۰۸ داده است -م) که سه هفته طول کشید، مرتکب «اعمالی قابل مقایسه با جنایات جنگی و حتی در بعضی مواقع، جنایات بر علیه بشریت» شده است. من خودم در سال ۲۰۰۹ به غزه رفتم. من و همسرم با گذرنامههای دیپلماتیکمان توانستیم از مرز رد شویم برای اینکه بتوانیم آنچه را که در این گزارش آمده به چشم خودمان بررسی کنیم. کسانی که ما را همراهی میکردند اجازه پیدا نکردند که وارد نوار غزه شوند. نه به نوار غزه و نه به کرانهی باختری رود اردن. ما همچنین به کمپهای پناهندگان فلسطینی که از سال ۱۹۴۸ توسط UNRWA (آژانس کار و امداد سازمان ملل متحد برای آوارگان فلسطینی در خاورنزدیک :United Nations Relief and Works Agency for Palestine Refugees in the Near East -م ) برپا شدهاند سر زدیم. در این کمپها، بیش از ۳ میلیون فلسطینی زندگی میکنند که توسط اسرائیل از زمینهایشان رانده شدهاند و منتظر بازگشتی هستند که بیشتر و بیشتر مشکل به نظر میاید. و غزه، زندانی است با آسمان باز برای ۱ میلیون و نیم فلسطینی. زندانی که در آن مردم باید برنامهریزی داشته باشند، فقط برای آنکه زنده بمانند. بیش از خرابیهای مادی، مثل خرابی بیمارستان هلال احمر توسط عملیات سرب گداخته، آنچه که حافظهی ما را اشغال کرده است رفتار مردم غزه، میهنپرستیشان، عشقشان به دریا و سواحل و نگرانی مدامشان در مورد وضعیت بچههاشان است که پرتعداد اند و خنده رو. ما تحت تاثیر روشهای زیرکانهی آنها برای مقابله با همهی کمبودهایی که با آن روبرو هستند قرار گرفتیم. دیدیم که در نبود سیمان، آجر جمع میکرند تا خانههایی را که با تانک خراب شده بودند دوباره بسازند. به ما موکد شد که در طول عملیات سرب گداخته، در غزه ۱۴۰۰ کشته دادهاند - با احتساب زنها، بچهها و سالمندهایی که در کمپ فلسطینیها بودهاند-و در مقابل فقط ۵۰ مجروح در سمت اسرائیلی بوده است. من با نتیجهگیریهای قاضی اهل آفریقای جنوبی موافقم. این که یهودیها خود بتوانند مرتکب جنایات جنگی شوند، غیرقابل تحمل است. متاسفانه، تاریخ مثالهای کمی دارد از مردمی که از تاریخ خودشان درس گرفته باشند.
میدانم که حماس، که آخرین انتخابات پارلمانی را برده بود، نتوانست جلوی پرتاب راکِت به شهرهای اسرائیلی را بگیرد. حملهای که در جواب انزوا و محاصرهای که اهالی غزه در آن قرار دارد صورت گرفته است. من، بدون شک، بر این باورم که ترورسیم غیر قابل قبول است. ولی باید پذیرفت که وقتی کسانی، با کمک امکانات نظامی بینهایت برتر از مال خودشان، تحت اشغال هستند، عکسالعمل مردمی نمیتواند «فقط» خشونتپرهیزانه باشد.
آیا این به نفع حماس است که بر روی شهر سْدِرو (Sdérot) راکت پرتاب شود؟ جواب منفی است. این در جهت هدف [حماس] نیست، ولی میتوان این عمل را توضیح داد اگر استیصالِ اهالی غزه را ببینیم. در مفهوم استیصال باید خشونت را به عنوان نتیجهی تاسفانگیزِ وضعیتهای غیر قابل قبول کسانی که متحمل آنها هستند فهمید. بنابراین میتوانیم فکر کنیم که تروریسم، شکلی از استیصال است و معنایی منفی دارد. و اینکه قابل فهم است،یا تقریبا میتوان گفت که [عکسالعملی] طبیعی است، دلیل نمیشود که قابل قبول باشد. چرا که نمیتواند به نتایجی بیانجامد که حتمالا امید میتواند به بار آورد.
خشونتپرهیزی، راهی که باید پیمودنش را یاد بگیریم
من متقاعد هستم که آینده از آنِ خشونتپرهیزی است، از آنِ آشتیدادنِ فرهنگهای مختلف است. از این مسیر است که بشریت باید مرحلهی بعدیاش را طی کند. و اینجاست که من با سارتر موافقم : نمیتوان به تروریستهایی که بمب میزنند پیوست، میتوان آنها را فهمید. سارتر در ۱۹۴۷ مینویسد : «من قبول دارم که خشونت، در هر شکلی که ظاهر شود، یک شکست است. ولی یک شکست غیرقابل اجتناب است، چرا که در دنیایی از خشونت زندگی میکنیم. و اگر درست است که دست بردن به خشونت، خود خشونتی است که ممکن است باعث تداوم آن شود، این هم حقیقت دارد که تنها راهِ تمام کردن آن است. » (۴). من به این حرف اضافه میکنم که خشونتپرهیزی، روش مطمئنتری است برای متوقف کردن آن. نمیتوانیم به نام این اصل از تروریستها حمایت کنیم، آنگونه که سارتر در جنگ الجزایر کرد، یا در حمله به ورزشکاران اسرائیلی در مونیخ در ۱۹۷۲. این موثر نیست، و خود سارتر در پایان زندگیاش معنی تروریسم و علت وجودیاش را زیر سوال میبرد. این که بگوییم «خشونت موثر نیست» بسیار مهمتر از آن است که بدانیم آیا باید کسانی را که دست به خشونت میزنند محکوم کنیم یا نه. در مفهوم موثر بودن، باید یک امیدِ خشونتپرهیز وجود داشته باشد. اگر امید خشنی وجود داشته باشد، در شعر آپولینر است : «چقدر امید خشن است» و نه در سیاست. سارتر، در مارس ۱۹۸۰، سه هفته مانده به مرگش میگوید : «باید سعی کنیم توضیح دهیم که چرا دنیای الآن - که وحشتناک است - فقط لحظهای است در پیشرفت طولانیِ تاریخی. که امید همیشه یکی از قدرتهای غالب انقلابها و شورشها بوده است. و فهمی که من از آینده دارم، هنوز احساس امید است» (۵).
باید بفهمیم که خشونت، به امید پشت میکند. باید امید را به آن ترجیح داد. امید به خشونتپرهیزی را. این مسیری است که باید پیمودنش را یاد بگیریم. چه سمتِ ستمگر و چه سمت ستمدیده، باید به مذاکرهای برسیم برای اینکه ستم را حذف کنیم. این آن چیزی است که باعث میشود دیگر خشونتِ تروریستی نداشته باشیم. به این دلیل است که نباید گذاشت تنفرِ زیاده از حدی انباشته شود.
پیغام ماندلاها و مارتین لوتر کینگها در دنیایی که مرحلهی مقابلهی ایدئولوژیها و تمامیتخواهیِ غالب را پشت سر گذاشته است، تمام معنی خود را بازمیابد. این پیامِ امیدی است در مورد توانایی جوامع مدرن در عبور از مناقشهها با درک متقابل و با صبرِی [در عین حال] مراقب و هوشیار. برای اینکه به اینجا برسیم، باید حقوقی را اساس قرار دهیم و نقض این حقوق، از طرف هر کس که باشد، خشممان را برانگیزد. این حقوق کوتاه آمدنی نیستند.
به سوی یک شورش صلحآمیز
توجه من، و دیگران هم، به عکسالعمل دولت اسرائیل در مقابل اینکه هر جمعه، ساکنان بیلعید (bil'id) بدون پرتاب سنگ، بدون استفاده از زور، پای دیواری که به حضورش اعتراض دارند میروند جلب شد. مقامهای اسرائیلی این راهپیمایی را «ترورسیم خشونتپرهیز» نامیدهاند. جالب است ... باید اسرائیلی بود تا بتوان خشونتپرهیزی را تروریسم نامید. مخصوصا، باید شرمنده شده باشی در مقابل تاثیر خشونتپرهیزی از آنجا که باعث جلب حمایت، درکِ [دیگران از مساله]، و پشتیبانی تمام کسانی میشود که در دنیا با ظلم مخالفاند.
تفکر پرودوکتیویست (productiviste)، که غرب پرچمدار آن است، دنیا را به بحرانی کشانده است که برای خروج از آن باید به طور رادیکال و قطعی از این فرار به جلویِ «همیشه بیشتر» [که در تفکر پرودوکتویست است] بُرید. نه فقط در زمینههای اقتصادی بلکه در زمینههای علوم و تکنولوژی. مدتی است زمان آن فرارسیده که دغدغههای اخلاق، عدالت و تعادل پایدار به روی صحنه بیایند. چرا که ریسکهای خطرناکی ما را تهدید میکنند. ممکن است با غیر قابل زندگی کردن زمین، به آیندهی بشریت برروی این کره تمامی بخشند.
البته این درست است که از سال ۱۹۴۸ پیشرفتهای زیادی داشتهایم : استعمارزدایی (décolonisation)، پایان آپارتاید، فروپاشی امپراطوری شوروی و سقوط دیوار برلین. اما ده سال اول قرن بیست و یکم زمانِ عقبگرد بوده است. من بخشی از این عقبگرد را با ریاست جمهوری جرج بوش، ۱۱ سپتامبر و نتایج فاجعهباری که ایالات متحده از آن گرفتند، مثل ورود نظامی به عراق توضیح میدهم . ما با این بحران اقتصادی روبرو شدیم، ولی با وجود این سیاستِ توسعهی نویی را شروع نکردیم. به همین ترتیب، نشست کپنهاگ برای مقابله با گرم شدن زمین تعهد به هیچ سیاست واقعی برای نگهداشت زمین را به دنبال نداشت. ما به آستانهای رسیدهایم بین خوفناکیهای دههی اول و فرصتهای دهههای بعد. اما باید امیدوار بود، همیشه باید امیدوار بود. دههی قبل از آن، دههی ۱۹۹۰، منبع پیشرفتهای بزرگی بود. سازمان ملل موفق شد که کنفرانسهایی مثل کنفرانس ریو در مورد محیط زیست در ۱۹۹۲، یا کنفرانس پکن در مورد زنان در ۱۹۹۵ را برگزار کنند. در سپتامبر سال ۲۰۰۰، به ابتکار دبیرکل سازمان ملل، کوفی عنان، ۱۹۱ کشور عضو اعلامیهی «اهداف توسعهی هزاره»» را اتخاذ کردند، که در آن -به طور خاص- متعهد میشوند که فقر را تا ۲۰۱۵ به نصف برسانند. تاسف من از این است که نه اوباما و نه اتحادیهی اروپا هنوز گزارش کارشان را در بارهی مرحلهی سازمانبندی که باید روی ارزشهای اصولی استوار باشد ندادهاند.
چطور این صلای به برآشفتن را تمام کنم؟ با یادآوری اینکه ما، کهنهسربازهای [گروههای] مقاومت و نیروهای مبارز فرانسهی آزاد (۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵) در ۸ مه ۲۰۰۴ در شصتمین سالگرد برنامهی شورای ملی مقاومت گفتیم که درست است که : «نازیسم با کمک از خودگذشتگی برادران و خواهران ما در [گروههای] مقاومت و سازمان ملل در مقابله با وحشیگری فاشیسم مغلوب شد، ولی این تهدید هنوز کاملا برطرف نشده است و خشم ما بر علیه بیعدالتی هنوز دست نخورده مانده است.»
نه، این تهدید کاملا از بین نرفته است. همچنین باید خود را بخوانیم به «یک شورشِ واقعی صلحآمیز در مقابل روشهای رسانههای ارتباط جمعی که تنها افقی که برای جوانان ما معرفی میکنند مصرف [زیاد]ِ عمومی، خوار شمردنِ ضعیفترها و فرهنگ، فراموشی همگانی و رقابت مفرطِ همه است با همه.»
به همهی آنها که قرن ۲۱ ام را خواهند ساخت، با محبت میگوییم : «خلق کردن (créer) همان مقاومت است و مقاومت، خلق کردن است».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) شورای ملی مقاومت که به طور مخفیانه در ۲۷ مه ۱۹۴۳ در پاریس به وجود آمد، اولین جلسهی خود را در همین روز نظر ژان مولن تشکیل داد که نمایندهی ژندال دوگل بود که میخواست این شورا را پایهگذاری کند تا مبارزه بر علیه نازیها را کارا تر کند و مشروعیت خود را در مقابل گروه متحدین استحکام بخشد. این شورا از نمایندگان ۸ جریان بزرگ مقاومت، دو سندیکای قبل از جنگ (cgt و confédération française des travailleurs chrétiens = cftc)، شش حزب اصلی دوران جمهوری سوم، از جمله PC و CFIO (سوسیالیستها) تشکیل شده بود. ژنرال دوگل وظیفهی تهیهی یک برنامهی دولتی با پیشبینی آزادسازی فرانسه را بر عهدهی این شورا گذاشت. این برنامه پس از چنیدن بار رفت و آمد بین این شورا و دولتِ فرانسهی آزاد در لندن و در الجزیره، توسط شورا در ۱۵ مارس ۱۹۴۴ در یک مجمع کامل (en assemblée plénière) اتخاذ شد. در ۲۵ اوت ۱۹۴۴ این برنامه به طور رسمی در شهرداری پاریس به ژنرال دوگل تقدیم شد. دقت کنیم که دستور مربوط به مطبوعات از ۲۶ اوت اعلام میشود. و که یکی از نویسندگان اصلی این برنامه رُژه گَنزْبِرژه (Roger Ginsburger)، پسر یک خاخام آلزاسی است که با نام مستعار پیر ویون (Pierre Villon) در مقاومت بود. او دبیر کل جبههی ملی استقلال فرانسه بود، جریانی از گروههای مقاومت که توسط حزب کمونیست فرانسه در ۱۹۴۱ راهاندازی شده بود. او نمایندهی این گروه در شورای ملی مقاومت و دفتر دائمی اش است.
(۲) بنا به تخمین سندیکاها، مقدار حقوق بازنشستگی از ۷۵ تا ۸۰ درصد کل حقوق [زمان کار] به ۵۰ درصد رسیده است. [ادامه دارد. در آیندهی نزدیک ترجمه میشود -م]
(۳) [جزئیاتی در مورد اعلامیه جهانی جقوق بشر. در آیندهی نزدیک ترجمه میشود -م]
(۴) Sartre, J.-P., « Situation de l'écrivain en 1947 o, in Situations II, Paris, Gallimard, 1948
(۵) Sartre, J.-P., « Maintenant l'espoir... (III) » in Le Nouvel Observateur, 24 mars 1980
(۶) امضا کنندگان بیانیهی ۸ مارس ۲۰۰۴ :
Lucie Aubrac, Raymond Aubrac, Henri Bartoli, Daniel Cordier, Philippe Dechartre, Georges Guingouin, Stéphane Hessel, Maurice Kriegel-Valrimont, Lise London, Georges Séguy, Germaine Tillion, Jean-Pierre Vernant, Maurice Voutey
* منبع ترجمهی ۲ ماده از اعلامیهی جهانی حقوق بشر که در متن آمدهاند :
«اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و تاریخچه ی آن». نویسنده : گلن جانسون. مترجم: محمدجعفر پوینده. نشر نی.
نظرات
ارسال یک نظر